پرحوصله کوچه به کوچه را گز میکند. پای پیاده به هر سوراخسنبهای سر میکشد با بومیهای محل حرف میزند، گاه برای مأنوسشدن بیشتر با آنها غذا میخورد و بعد هم عکس میگیرد و عکس میگیرد.
کار او همینقدر ساده و در عین حال پیچیده به نظر میآید. ساده از این نظر که کمخرج است و پیچیده به این لحاظ که باید حوصله به خرج دهد تا بتواند موضوع دلخواهش را در قاب دوربین بنشاند.
مهدی حسینی لاغر اندام و ریزجثه است؛ جوانتر از آنی به نظر میآید که تاریخ تولدش میگوید؛ مرداد ۱۳۶۸. جوان مهاجری که اعتقاد دارد گلشهر برای آنها حکم تکهای از وطن را دارد. با اینکه در ایران به دنیا آمده است، شناسنامه ندارد و هویتش را یک تکه کاغذ نشان میدهد.
اما اینها هیچکدام مانعی نیست برای اینکه او به تلاش و پیشرفت فکر نکند. رشتۀ دانشگاهی و تحصیلیاش با گزینشی که برای انتخاب شغل کرده است، خیلی فرق میکند. علوم سیاسی میخواند و از سر تفنن و تفریح سراغ عکاسی رفته است.
به تعبیر بهتر عاشق این هنر است با اینکه دوربین خیلی حرفهای ندارد، اما همین که میتواند توی کوچه پس کوچههای گلشهر بگردد و سوژهای را در قاب دوربین بنشاند و تندتند شاتر بزند، کلی برایش حظ دارد. اعتقاد دارد گلشهر با همۀ شهر فرق دارد.
مصمم است که عکاسی را به عنوان یک شغل انتخاب کند، میگوید: «به عکاس خبری فکر میکنم اینکه در آینده بتوانم در حوزۀ علاقهمندیام کار و درآمد هم داشته باشم.».
بزرگترین شانس زندگیاش آشنایی با شاه بیدک عکاس مهاجر و گروه عکاسان هر روز گلشهر است. پاتوقی صمیمی و دورهمی که یک عده از عکاسان را دور هم جمع کرده است.
کاسانی که مثل او شاید خیلی حرفهای نبودهاند و در ابتدا تعدادشان به ۲۰ یا ۳۰ نفرمیرسید، اما حالا به ۱۰۰ نفر هم میرسد. همین دورهمیهای عکاسها باعث شده گلشهر روز به روز معروفتر و مشهورتر شود.
صفحۀ اینستاگرام اوری دی حالا این قدر بازدیدکننده دارد تا عکاسهای مشهدی را از نقاط مختلف به گلشهر بکشاند. این صفحه حتی باعث حضور عکاسان شهرهای یزد و اصفهان به این محله شده است.
حتماً فهمیدهاید حسینی کجا را برای عکاسی انتخاب کرده است؛ آن طرف کمربندی شهری میان مردم حاشیهنشینی که جمعیت زیادی از مهاجران در محلهای به نام گلشهر زندگی میکنند.
برای معرفی بیشتر میگوید: «چهارراه برق را که به سمت سیمتری طلاب بیاید و بعد صد متری را رد کنید آن طرف محلهای با کوچههای پیچ در پیچ و باریک است با راستۀ باریک شلوغ بازار محلهای که ظهرها بوی قابلی، غذای محلی افغانستان در آن میپیچد و غروبها که از راه میرسد، پیرمردها در زمینهای خالی و رهاشدۀ اطراف گلشهر بازی میکنند.
یک سال بیشتر نیست که عکاسی در این محله را شروع کرده است، اما از نوع صحبتکردنش پیداست که خوب با مردمانش مأنوس شده است، فرقی نمیکند طرف مقابل او پیرمرد یا پیرزنی در عزلت کوچهای دنج باشد یا بچههای بازیگوشی که سر دیوار نشسته و به روزها و زندگی سادهای که دارند، لبخند میزنند.
میگوید یکی از بهترین شاترهایی که زده مربوط به همین تصویر میشود که کودکی روی دیوار ایستاده است و به کودک دیگری لبخند میزند.
با یک توضیح کوتاه دربارۀ مدت اقامتشان در ایران میگوید: «زادگاه من ایران است. خانوادهام قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به مشهد مهاجرت داشتهاند و من همین جادرس خواندهام و بزرگ شدهام.
اینکه چه شد سراغ این رشته و هنر رفته است، داستان خیلی مفصلی ندارد. میگوید: «از کودکی خانواده من را دوربین به دست دیدهاند این علاقه روز به روز بیشتر شد. کم کم برای اطرافیان هم جا افتاد که به من میتوانند اعتماد کنند. کار از مجالس کوچک خانوادگی شروع شد که عکسبرداری آن را به من میسپردند.
اما کم کم سراغ طبیعت و پرتره و چهرهها رفتم. ساعتها عکس میگرفتم و بعد مینشستم به نگاه کردن و تماشایشان. تا ایرادهای کار بهتر دستم بیاید.
همان ابتدای صحبت از اتفاقی حرف میزند که مسیر جوانیاش راتغییر داد و او را به هدفش نزدیکتر کرد. آشنایی با پاتوق دوستانه و صمیمی که خیلیها از علاقهمندان و دوستداران هنر عکاسی در آن جمعاند. ازآن به عنوان یکی از بهترین شانسهاس زندگیاش نام میبرد.
اینکه جمع صمیمی باعث آشنایی با شاهبیدک وگروه عکاسان جوان شد و آنها فعالیت تازهای را از سال ۹۴ در حوزۀ عکاسی شروع کردند و با راهانداختن کارناوال (هرروز گلشهر) از مردمانش عکس موبایلی میگرفتند تا با نمایش در اینستاگرام بتوانند محلۀ افغانستانیهای مشهد را در صفحۀ هر روز گلشهر به مردم دنیا بشناسانند.
او دوست دارد مثل جوانان مهاجر عکاسی کند و تجربههای تصویریاش را از زیر پوست زندگی مردمش توی صفحۀ هر روز گلشهر بگذارد تا آدمهای دیگر به تماشا بنشینند.
وطن را ندیده است، اما خون هر جایی که باشد، کشیده میشود. او ندیده عاشق افغانستان است. در کوچههای گلشهر و بین مردمانش که راه میرود انگار توی وطن نفس میکشد. دوست دارد یک روز دوربین به دست توی کوچههای کابل قدم بزند.
میگوید: «آدم توی بهشت هم که باشد خانۀ خودش را میخواهد و مکثی بلند بین عباراتش فاصله میاندازد تا رد دلتنگیهایش در کلام نشیند، وقتی محکم اعتراف میکند هیچ جا وطن نمیشود و بعد هم انگار که منتظر پاسخی از ما باشد، تکرار میکند میشود؟!
گلشهر تنها محله از مشهد است که همۀ مهاجران را دور هم جمع کرده است. همین گروه عکاسان، گلشهر را از گمنامی بیرون کشیدهاند. حالا خیلیها شلوغ بازار را میشناسند وحتی میدانند کارگرهای روزمزد و مهاجر کجا را برای ایستادن انتخاب میکنند.
میگوید: «اولین چیزی که در این محله نگاهت را به خود جلب میکند چهرۀ آدمهاست؛ چشمان مورب وکشیده. خوب که گوش تیز کنید لهجۀ آنهاست که برایت جالب مینماید و دکانهایی چسبیده به هم که گفته میشود بیشباهت به افغانستان نیست. در شلوغ بازار که قدم میزنی انگار در کابل هستی، قصابیهای فراوان و جمعیت نسبتا زیادی که نسبت به دیگر محلهها به چشم میآیند.»
نمیتواند حسش را نسبت به این محله لو ندهد. حتی اگر به زبان هم نیاورد فوراً آن را در نگاهش میتوان دید وقتی دوباره و به تأکید میگوید: «افغانستان مظلوم را در این گوشه از محله میتوان دید.».
در همین مدت یک سالی که از فعالیتش میگذردفریمهای عکس زیاد از این محله گرفته است که شاید نزدیک به ۲۰۰ فریم برسد.
دوباره روی این موضوع تأکید میکند که ارتباط تنگاتنگی با دیگر کشورها دارند و به تازگی هم با همکاری عکاسان ژاپن نمایشگاهی را با نام خانوادۀ بشر برگزار کردهاند.«خانوادۀ بشر» نام نمایشگاهی است که آژانس عکس مگنوم در ۱۹۵۰ یعنی بعد از جنگ جهانی دوم عکاسان مختلفی را از سراسر دنیا جمع کرد و عکسهای آنها را در آمریکا و کشورهای دیگر به نمایش گذاشت.
سوژههای واقعی و حقیقی دربارۀ جنگ، قحطی و خشکسالی را به تصویر میکشیدند. عکاسان مگنوم در این نمایشگاه در کنار این عکسهایی که جنبۀ آرتستیک انتزاعیتر یا حتی عکسهایی که مینیمالیست بودند را نیز به نمایش گذاشتند. مگنوم گذار از یک دوران را به دوران دیگر به نمایش میگذاردو طوریکه عکاسان تصویرهای موبایلی خود را به نمایش میگذارند.
او از برگزاری نمایشگاه عکس خانوادۀ بشر در سال جدید و گالری اندیشۀ شهید آوینی تعریف کرده و میگوید: «در این دوره عکسهای بومی و محلی عکاسان گلشهر در کنار آثار هنرمندان عکاس ژاپنی قرار گرفت و مخاطب زیادی هم داشت.».
عکاس جوان دیدگاه خود را از نمایشگاه به اختصار میگوید: «عکسهای هر دو گروه به لحاظ محتوایی و تکنیکی بسیار قوی بودند و در هر دسته اگر دقیق میشدی، نوع زندگی آنها را میتوانستی ببینی و دنبال کنی.
ما این برنامه را پیش رو داریم که با همکاری نمایشگاههای مختلف، اوری دی ترکیه و اوری دی... را هم برگزار کنیم.».
حسینی معتقد است هنر یک عکاس ارتباط برقرارکردن با سوژه است؛ برای ثبت یک اثر خوب اول باید با آن موضوع ارتباط حسی و کلامی برقرار کنیم و عکاس این ارتباط چشمی را لااقل دارد. میگوید: «به همین خاطر با بیشتر سوژهها حرف میزنم و میخندم و حتی غذا میخورم تا این حس برقرار شود و من بهتر بتوانم چیزی را که میخواهم در لنز دوربین بنشانم».
او ادامه میدهد: «بعضی از روزها هم ممکن است بین سه تا چهارساعت در کوچهها پرسه میزنم و هر جایی سرک میکشم و گاه دست خالی برمیگردم. البته برخی سوژهها هم اجازۀ نزدیکشدن و ارتباط برقرارکردن را نمیدهند و در لحظه باید شکار شوند.»
چه چیزی در گلشهر برای او جذاب بوده است، این پرسش را در آخر گفتگو دوباره تکرار میکنیم تا انتخابش را از این محله بین این همه محلههای برخوردار شهری متوجه شویم. میگوید: «محلهای خارج از امکانات شهری و رفاهی با نام عجیب گلشهر پارادوکس عجیبی دارد، فرق این محله با محلههای دیگر در این است که ساکنان آن از نظر نژادی و مذهبی با هم یکسان نیستند.
اینطور که او شنیده است، مهاجران اولیۀ این محله کارگران بیسوادی بودند که اغلب از روستاها آمده بودند، اما کم کم نمادهای مربوط به فرهنگ مهاجران در آن پررنگ شد؛ و حالا مجموعههای فرهنگی و قوتمندی با کمک نسل امروز مهاجر میچرخد و دوست دارند تفاوت این نسل را با نسل گذشته گوشزد کنید.
میگوید: «نسل امروز با دیروز خیلی متفاوت است. پدران و مادران زحمتکش سالها کار کردند و رنج کشیدند، اما نگذاشتند فرزندشان سرنوشت آنها را پیدا کند و با تن دادن به کارهای شاق سعی کردند کودکانشان را به مدرسه بفرستند. آنها به این باور رسیده بودند که سواد میتواند آنهارا نجات دهد.
دوست ندارد شاتر دوربینش از حرکت بایستاد شاید یک زمانی آنها به شهرشان و افغانستان برگردند و هیچ نشانی دیگر در این شهر نداشته باشند. بر این باورست همه عکسهایی که ازاینجا میگیرند جنبۀ تاریخی دارد و به همین خاطر دوست دارد مدام در حال عکس گرفتن باشد. البته اگر درس و دانشگاه به او اجازه این کار را بدهد.
مهدی حسینی دوست دارد از دلتنگیها و دلگیریهایش در این محله هم حرف بزند. وقتی میبیند همشهری او حتی امکان گرفتن یک گواهینامه ساده برای رانندگی را ندارد و باید ساعتها بایستاد تا کسی او را برای کارگری انتخاب کند با تأسف میگوید: «بعضی از صحنهها مثل تماشای کارگران ساختمانی همیشه دلگیرم کردهاند.».
اما شادیها در کار او هم کم نیست وقتی کودک بازیگوشی را هدف دوربینش قرار میدهد که در حال دویدن و بادبادک هواکردن است، او را دلگرم میکند با همۀ خستگیها و گرفتاریهای زندگی این مسیر را پرقوت ادامه دهد.
* این گزارش دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۹۶ در شمـاره ۲۴۵ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.